تو می آیی
لحظهی دیدار نزدیک است.
باز من دیوانه ام مستم.
باز می لرزد دلم، دستم.
باز گوئی در جهان دیگری هستم.
های!نخراشی گونه ام را تیغ.
های! نپریشی صفای زلفم را دست.
و آبرویم را نریزی، دل.
لحظهی دیدار نزدیک است.
اخوان ثالث
به یاد او که در یکی از همین فردا ها خواهد آمد. در جمعه ای سپید یا شاید هم سبز.